سایت اختصاصی سید علی

دشتهای آلوده ست

در لجنزار گل لاله نخواهد روئید

 

در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟

فکر نان باید کرد

و هوایی که در آن

نفسی تازه کنیم

 

گل گندم خوب است

گل خوبی زیباست

ای دریغا که همه مزرعه دلها را

علف کین پوشانده ست

 

هیچکس فکر نکرد

که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست

و همه مردم شهر

بانگ برداشته اند

که چرا سیمان نیست

و کسی فکر نکرد

که چرا ایمان نیست

 

و زمانی شده است

که به غیر از انسان

هیچ چیز ارزان نیست .

                                                       « تابستان 57»

حمید مصدق




نویسنده: الهه - شنبه ۱٥ اسفند ۱۳۸۸

 

 

کاش هنوزم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم 

 


 


بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم

اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم


کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش

را از نگاهش می توان خواند





کاش برای حرف زدن

نیازی به صحبت کردن نداشتیم


 

کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود

 

کاش قلبها در چهره بود




اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم

 



دنیا را ببین...

بچه بودیم از آسمان باران می آمد

بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!


 

 


بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن

بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه



 


بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم

بزرگ شدیم تو خلوت



بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست

بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه

 


بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم

بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی

 
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم



بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن

بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که

اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه




کاش هنوزم همه رو

به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم




بچه که بودیم اگه با کسی

 
دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت




بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم


بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم

بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه




بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود

بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه



بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود

بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم


بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم

بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی




بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند

بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس

 نمی فهمد


بچه بودیم دوستیامون تا نداشت


بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره




 

بچه که بودیم بچه بودیم

 
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم

 




نویسنده: الهه - یکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۸

برای خوشبخت بودن، فرش قرمز لازم نیست.

 دفتری پر ز ورق، نمره بیست، یا اسکناس های دویست، لازم نیست.
 لباسی پر ز طلا، لازم نیست.
 به خدا، لازم نیست!
نیازی به فریاد حوادث نیست.
 موسیقی باران، برای دلخوشی کافیست.
 سلامی به پدر، نگاهی به خواهر کافیست.
برای خوشبخت بودن، آغوش گرم یک مادر کافیست.
 سواری روی موج خیال، نشستن کنار یادگاریها، رفتن میان خاطره ها کافیست.
 برای خوشبخت بودن، یک احساس کوچک خوشبختی کافیست




نویسنده: الهه - شنبه ۳ بهمن ۱۳۸۸

بیش از دو سال ( دقیق میشود ٢ سال و ٧ و ٢٣ روز ) است که به وبلاگم سر نزده ام. نه اینکه خوشی زده بود زیر دلم و دیگه همه چیز را فراموش کرده بودم. نه که فراموشی خاطرات از محالات است.ولی..............

ولی درگیر زندگی شده ام سخت.

همیشه شعارم این بود که کارت جزیی از زندگیت باشد نه اینکه زندگیت جزیی از کارت. ولی .............

ولی زندگی واقعی تر از ان چیزی است که  فکرش را میکردم. زندگی خیلی پیچیده تر از ان است که در رویاهای کوچکیم برای خودم تصور میکردم.

اگر بزرگ شدم من ............ میشوم. وقتی بزرگ شدم ........... نمیشوم. ولی دریغ و افسوس که بازی سرنوشت جوری دیگری برایم رقم زده است.

هروز از خواب بیدار میشوم ولی...............

ولی نمیدانم چرا مثل خاطرات کوچکیم هروز یک رنگ نو ندارد. آن روزها با دیدن یک پروانه شاد میشدم ولی ...........

این روزها خیلی درگیر روزمرگی زندگی شده ام. دست و پایم با غل و زنجیر زندگی بسته شده است. ولی.........

این همانی نبود که ارزویش را داشتم. اما خوب میدانم که نقشم را خوب بازی میکنم. شاید این تنها آرزوی خوب کودکیم است که براورده شده است چون بازیگر خیلی خوبی شده ام. زندگیم را و نقشم را بازی میکنم.خیلی خوب . جوری که گاهی خودم هم فراموش میکنم که شخصیت اصلیم کدام بود. ایا همین است که بازی میکنم و یا من گمشده ای هستم در تلاطم زندگی.

میخواهم دوباره شروع کنم. میخواهم دوباره متولد بشوم. میخواهم این من گمشده ام را پیدا کنم.

کجاییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بیا که بسیار مشتاق دیدنت هستم. بیا که دلم لک زده برای شنیدن صدایت وقتی برایم حافظ میخواندی . بیا که دلتنگ تاپ تاپ کردن قلبت هستم وقتی یک گل کوچک را میدیدی. بیا که دلم پوسید از این تنهایی. از این هم نقش و رنگ و دورویی. کجایییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

                                               کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

 

 




نویسنده: الهه - شنبه ۳ بهمن ۱۳۸۸

امروز تصمیم گرفتم که دوباره وبلاگم را یه خونه تکونی حسابی بکنم. و دوباره از نو شروع کنم. اخه خیلی حیفه که خاطراتم و دل نوشته هام داره خاک میخوره.ناراحتافسوس

به امید خدالبخند




نویسنده: الهه - پنجشنبه ۱٠ خرداد ۱۳۸٦

من اینجا بس دلم تنگ است...




نویسنده: الهه - سه‌شنبه ۸ خرداد ۱۳۸٦

 

 

 

گلی گم کرده ام میجویم او را        به هر گل می رسم میبویم او را

با من امشب چیزی از رفتن نگو

نه ...نگو ...

از این سفر با من نگو...

من به پایان می رسم از کوچ تو

با من از آغاز این مردن نگو...

کاش می شد لحظه ها را پس گرفت...

کاش می شد از تو بود و تا تو بود...

کاش می شد در تو گم شد از همه...

کاش می شد تا همیشه با تو بود...

کاش فردا را کسی پنهان کند ...

لحظه را در لحظه سرگردان کند...

کاش ساعت را بمیراند به خواب...

ماه را بر شاخه آویزان کند...

میروی تا قصه را غمنامه تدفین گل...

میروی تا واژه را باران خاکستر کنی...

ثانیه تا ثانیه پلواره ویران شدن...

میروی تا بخشی از جان مرا پر پر کنی...

با من امشب چیزی از رفتن نگو..

نه نگو از این سفربا من نگو...

من به پایان می رسم از کوچ تو با من از آغاز این مردن نگو..... 




نویسنده: الهه - جمعه ٤ خرداد ۱۳۸٦

من هفته گذشته رفته بودم شیراز . جای همه خالی خیلی خوش گذشت.واقعا مردم شیراز خیلی دوست داشتنی بودند.




نویسنده: الهه - چهارشنبه ۱٢ اردیبهشت ۱۳۸٦
age mitunestam too donya ye chize dige basham mikhastam ashke to basham ke:1 tu cheshat motavaled sham 2 ruye gunehat zendegi konam 3 va ruye labat bemiram.


این یادداشت توسط سرویس
SMSblog ارسال شده است.




نویسنده: الهه - چهارشنبه ۱٢ اردیبهشت ۱۳۸٦
ديگران راببخشيد،نه به اين علت كه آنها لياقت بخشش را دارند،بلكه به آن دليل كه شمالياقت ارامش راداريد.


این یادداشت توسط سرویس
SMSblog ارسال شده است.




نویسنده: الهه - چهارشنبه ٢٢ فروردین ۱۳۸٦

پس از توفان

پس از تندر

پس از باران

سرشك سبز برگ از شاخه هاي جنگل خاموش

مي افتاد

 

نه بيد ز باد

نه برگ از برگ مي جنبيد

شكاف ابرها راهي به نور ماه مي دادند

دوباره راه را بر ماه مي بستند

 

و من همچون نسيمي از فراز شاخه ها پرواز مي كردم

تو را مي خواستم اي خوب، اي خوبي

به ديدار تو من مي آمدم با شوق

با شادي

***

تو را مي بينم اي گيسو پريشان در غبار ياد

تو با من مهربانتر از مني

با من

تو با من مهرباني مي كني چون مهر

مهري مهربان با من

***

پس از توفان

پس از تندر

پس از باران

گل آرامش آوازي

به رنگ چشمهاي روشنت دارد

نسيمي كز فراز باغ مي آيد

چه خوش بوي تنت دارد

 

من اينك در خيال خويش خواب خوب مي بينم

تو مي آئي و از باغ تنت صد بوسه مي چينم




نویسنده: الهه - شنبه ۱٢ اسفند ۱۳۸٥

ما ایرانی ها هم رسم و رسوم های خوبی داریم. یکیش همین خونه تکونی دم عیده.

همه حسابی  به تکاپو می افتند تا همه چیز تمیز و نو بشه . لباس نو میخرند. موبایل نو . ماشین نو. مبل نو.  خونه نو.  وووووووووووو

ولی در تموم زندگیم ندیدم که کسی وقتی سال نو میشه دنبال عاطفه نو. محبت نو ویا دل نو باشه. هیچکی دلش نمیخواد خودش را تغییر بده. همه چیز نو میشه. همه جا خونه تکونی میشه. ولی قلبامون همیشه همیشه پر غباه . حتی زحمت اینکه یک دستمال روی اون بکشیم را هم نمیدیم. اگه هم تکونی بهش بدیم فقط یاد کینه ها و نفرتهایی که داشتیم می افتیم.نه اینکه خودم اینجوری نباشم. نه خود من وخود شما همه همه همه همین جوری هستیم. اصلا اینجوری به دنیا اومدیم. این جوری بزرگ شدیم . همین جوری هم خواهیم مرد. همه همه زندگیمون همه چیزمون را سال به سال نو میکنیم جز قلبون را که سال به سال قدیمی تر و سیاهتر میشه از بس دوده میگیره. چه کار باید کرد را هم بلد نیستیم.




نویسنده: الهه - چهارشنبه ٩ اسفند ۱۳۸٥

به سلامتی درسم تموم شد و من حدود یک ماهی است که طرحم شروع شده. به عنوان پزشک خانواده کار میکنم. ولی متاسفانه به کامپیوتر و اینترنت دسترسی ندارم. فقط باید از صبح تا شب با دهاتی ها سر و کله بزنم. و به جای تشکر چند تا فحش آبدار نصیبم میشه. به به به چه شغل پر آبرویی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ولی با این همه خدا را شکر . چاره ای نداریم. باید سوخت و ساخت.




نویسنده: الهه - سه‌شنبه ۱٤ آذر ۱۳۸٥
bi to arom v gharar nadram. Gerie mikardam. To ro mikhastam. Midonestam ke age to nabashi khabam nemibare. Do


این یادداشت توسط سرویس
SMSblog ارسال شده است.

<span style="background-color: #99cc0


نظرات شما عزیزان:

mهی بابا
ساعت15:43---5 تير 1393
زیبا بود تخت تاثیر قرار گرفتم

سمیه
ساعت15:30---5 تير 1393
سلام داداش وبت عااالیه حرف نداره...من عاشق بازیو خلاصه همه چیم..بازم میام.

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 4 تير 1393برچسب:, توسط سید علی |